گزارشگر:دکتر ذبیحالله اسدی - ۲۶ عقرب ۱۳۹۸
بخش نخست/
چکیده
هدف نوشتۀ حاضر بررسی نقش آموزش و پرورش در تأمین صلح در افغانستان است که بیشتر در چارچوب نظریۀ صلح دموکراتیک و دولت مردمسالار تبیین شده است. این نظریه را برای نخستینبار کانت، فیلسوف برجستۀ آلمانی در سدۀ هجدهم وارد مباحث علوم سیاسی کرد و سپس شومپیتر، اقتصاددان اتریشی در قرن بیستم از زاویه اقتصادی، آن را مورد تایید قرار دارد. با توسعۀ نظام دموکراسی لیبرال در نیمۀ دوم قرن بیستم توجه بیشتری به رابطۀ صلح و دموکراسی معطوف شد. در این نوشتار، ضمن بررسی نقش و جایگاه آموزش و پرورش در تأمین و استقرار صلح در افغانسان، این اصل را نیز مطرح میکند که به هر پیمانهیی که جوامع دموکراتیکتر باشد، در آن جامعه زمینۀ تولید و رشد آموزش و پرورش بیشتر است. نزده سال حضور جامعۀ جهانی و کمکهای سرسامآور آنها، همچنان افغانستان به صلح پایدار نرسید و هنوزهم مردم افغانستان در فضای بیم و امید به سر میبرند. پس از دهها هزار تلفات ملکی و نطامی، جنگ افغانستان در هالۀ ابهام قرار دارد و افقهایی تازۀ نیز در انتظار مردم افغانستان نه نشسته است. دلیل آن بیشتر از هر چیزی، عدم توجه آنچنانی به آموزش و پرورش در کشور بود.
کلیدواژهگان
صلح، آموزش و پرورش، همدیگرپذیری، دانشگاهها، افغانستان، صلح، دموکراسی، صلح دموکراتیک
مقدمه
سرنوشت افغانستان با طولانیترین جنگ تاریخ بشر گره خورده است، از انقلاب ۱۳۵۷ خورشیدی به حمایت اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی وقت تا امروز (۱۳۹۷)، خاک این کشور شاهد خونریزی و ویرانی بوده است. آن حمله، بیتردید زمینهساز جنگ طولانی و ویرانی تمام زیرساختهای نسبی افغانستان گردید. آموزش و پرورش به درجۀ اولی نه تنها آسیب دید؛ بلکه افغانستان را از کاروان دانش جهانی سالهای سال به عقب راند. دوران سیاه طالبان اوج دشمنی با تعلیم و تربیه در افغانستان بود، آنها غیر از علوم ابتدایی دینی و مذهبی، دیگر علوم را بیگانه و خطرناک میدانستند و مردم را از فرا گرفتن علوم عصری منع کردند. پس از حملۀ گروههای القاعده به برجهای دوقلوی امریکا از خاک افغانستان، جهان به این نتیجه رسید که باید افغانستان را از وجود گروههای تروریستی پاک کنند، به همین نیت، در سال ۲۰۰۱ م نیروهای ائتلاف بینالمللی به رهبری امریکا به افغانستان حمله و افغانستان را وارد مرحلۀ جدیدی کرد. پس از این دوره، دروازههای مکاتب به روی دانشآموزان و دانشجویان باز شد و بهویژه دختران افغانستان توانستند به مکتب بروند. با آنهم به اساس گزراشهای سازمان ملل متحد، حدود ۸۰ درصد زنان افغانستان و بیش از ۶۰ درصد مردان افغانستان توانایی خواندن و نوشتن ندارند. پس از ۱۹ سال حضور بیقید و شرط جامعۀ جهانی و هزینۀ میلیاردها دالر، افغانستان نتوانست شاهد تحقق آرمانها و امیدهای شهروندانش باشد، چون اکثریت مطلق این کمکها اولاً حیفومیل شد و ثانیاً در راستای جنگ و مبارزه با تروریسم و طالبان به مصرف رسید. در این میان، باز هم معارف و تحصیلات عالی افغانستان به فراموشی سپرده شد. طبیعی است که وقتی تمام توجه و تمرکز به جنگ باشد، آن جنگ تبدیل به پروژۀ سودآور و خطرناک میشود. راهی که در افغانستان پیموده شد و نتیجۀ آن بدبختانه «منفی» است. اگر قرار بود که بخش حداقلی این هزینهها در راستای آموزش و پرورش و تقویت نهادهای آموزشی به مصرف میرسید، امروز افغانستان از یکسو شاهد تحقق صلح و ثبات میبود و از سوی دیگر، بلندترین آمار بیسوادی را از آن خود نمیکرد.
به هررو، من در این نبشته تلاش میکنم تا نقش و جایگاه آموزش و پرورش را در تأمین صلح در افغانستان به بررسی بگیرم، اگرچه پژوهش دربارۀ صلح نسبت به هر امر دیگری دشوارتر است. زیرا آثار علوم اجتماعی امروز بیشتر به خشونت میپردازند تا به صلح. اکثر پژوهشهایی که ادعا میشود به صلح میپردازند، درواقع، دربارۀ ستیز، کشمکش و جنگ هستند تا صلح. اما هرچه نباشد، تجربۀ کشورهای مترقی و متمدن جهان نشان میدهد که در غیاب دانش و آموزش و پرورش، نمیتوان در یک جامعه شاهد صلح و ثبات بود.
فرضیه من در این پژوهش این است که هرچه سطح سواد و دانش شهروندان در یک جامعه بالا برود، احتمال بروز اختلاف و درگیری نظامی میان دولتها و ملتها کمتر خواهد شد.
مفهوم صلح
صلح در اصطلاح به معنای مسالمت و از بین بردن حس نفرت در میان مردم است. واژۀ صلح با کلماتی چون امنیت، استقلال، رعایت حق حاکمیت، عدم مداخله، عدم توسل به زور و تهدید و شکیبایی مترادف است. شکیبایی و بردباری کاملکنندۀ صلح و حقوق بشر است. در سازمان ملل شکیبایی به عنوان زیر بنا و اساس حفظ نظم جهانی تصویب و تایید گردیده است. فرهنگ صلح و دوستی نیاز به یک نوع آموزش دارد که آموزش شکیبایی و بردباری هستۀ مرکزی آن را تشکیل میدهد. هر فردی در اجتماع میتواند سهمی در آموزش شکیبایی داشته باشد، مکاتب، دانشگاهها، رسانهها، اماکن مذهبی و سایر نهادهای آموزشی میتوانند برای شکیبایی و بردباری برنامههایی داشته باشند.
آموزش و پرورش با معرفی عینی تفاوتهایی که بهویژه در زمینۀ نظامهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی وجود دارد باید بر ارزشها، تمایلات و نیازهای مشترک که برای حیات و آگاهی ملتهای مختلف لازم است، تأکید کند. یکی از چالشهای بزرگ در جوامع امروزی، زندهگی در دنیای متنوع و دگرگون شده است، دنیایی که فرهنگهای مختلف در هم آمیخته شدهاند، دانشگاهها و رسانههای جمعی و وسایل ارتباطی مرزهای فرهنگی را در نوردیده و مهاجرت افراد و اقوام گوناگون با نژاد، مذهب، زبان و فرهنگهای مختلف به اقصی نقاط گیتی به شدت در جریان است. در دنیایی که شاهد گسترش مراودات و همکاریها در زمینههای مختلف هستیم، آموختن ارزشها و مهارتهای یادگیری با همزیستن از وظایف اولیه و اصلی آموزش و پرورش است.
همچنان که جنگ از ذهن انسان آغاز میشود، دفاع از صلح نیز باید در ذهن انسانها شکل بگیرد. به غیر از راه آموزش از هیچ راهی دیگری نمیتوان به صلح جهانی رسید؛ منظور آموزش مردم جهان است. آفرینش جهانی از کلمات، تصاویر و دانش متقابل که مردم جهان در چارچوب آن بتوانند با یکدیگر سخن بگویند. باید با استفاده از آموزش و پرورش، وسایل ارتباطی، مطبوعات، دانشگاهها، بورسهای تحصیلی، فیلم، موسیقی، تیمهای ورزشی اعزامی به مسابقات جهانی و… جهانی دوستدار و حافظ صلح و آرامش خلق کنیم. تأکید سازمان یونسکو بر آموزش در ایجاد آگاهی نسبت به وابستگی متقابل میان مسایل جهانی بهویژه میان صلح، توقف مسابقۀ تسلیحاتی، خلع سلاح، احترام نسبت به حقوق بشر و از بین بردن نژاد پرستی و آپارتاید در سراسر جهان است.
باید کودکان را برای درک متقابل فرهنگها تربیت کرد. در این دوره (کودکی) آموزشها به خوبی در فرد نفوذ میکند و طرحهای فکری و عادات حاصله از طبیعت و فرهنگ پیرامون فراگرفته میشوند و ثبات بیشتری پیدا میکنند. با این حال، نباید آموزش بزرگسالان بهویژه افغانستان که در اینجا گروههای مختلف فرهنگی، نژادی، قومی و مذهبی با هم زندهگی میکنند را از نظر دور نگه داشت.
باید هر کس بتواند جایگاه خود را در جامعه بهخصوص در جامعۀ محلی بیابد و در عین حال، امکان راهیابی به جوامع دیگر را نیز داشته باشد. در این مورد به ارایه نوعی آموزش میان فرهنگی که به همبستگی اجتماعی و صلح کمک کند، نیازمندیم. اگر نظام آموزشی به تنوع و تفاوت افراد جامعه توجه کند در گسترش همبستگی کمک خواهد کرد. امروزه مردم به تدریج و با حفظ اصالت خود و در کنار تداوم نقش خود در زندهگی محلی به شهروندان جهانی تبدیل میشوند. در این مورد، آموزش در مرکز توسعه فردی و اجتماعی قرار دارد و این امر انعطافپذیری در برنامهها را طلب میکند.
آموزش و پرورش باید جوانان را در شناخت بهتر جامعۀ خودشان، جهان و ساکنین آن کمک کند و در آنها باور و رفتاری ایجاد کند که در مقابل سایر فرهنگها، ملیتها، نژادها و شیوههای زندهگی روحیه تمجید و احترام متقابل داشته باشند. نظام آموزشی میتواند نشان دهد که پیشرفت آگاهیهای انسان مدیون کمک تمامی مردم جهان است و فرهنگهای ملی با تأثیر پذیرفتن از فرهنگهای دیگر غنی میشوند.
آموزش و پرورش و نظریۀ صلح دموکراتیک
در این شکی نیست که جوامع دموکراتیک، نسبت به جامعۀ غیردموکراتیک، دانشمحور و دانشخوی است، چون در چنین جوامعی اگر اختلاف و کشمکشی هم میان شهروندان یک جامعه بروز کند، منجر به خشونت، درگیری فزیکی و بحران نمیشود و در نهایت، راه گفتوگو و مذاکره را در پیش میگیرند؛ اما جوامع غیردموکراتیک چنین سرنوشتی ندارند، مردمان و حتا دولتهای چنین سرزمینی به تبعِ یک درگیری کوچک، کشور را به سمتِ منازعه و جنگ میبرند. از این لحاظ، باورم است که هرچه جامعه دموکراتیکتر و دولتها مردمسالار باشد، احتمال بروز اختلاف نظامی میان آنها و نیز احتمال تشدید اختلاف بهوجود آمده، کمتر خواهد بود و همچنان به هر پیمانهیی که دولتها دموکراتیکتر باشند، به همان پیمانه زمینۀ رشد و شگوفایی آموزش و پرورش بیشتر است. به همین ترتیب، هرچه قوای مجریۀ دو دولت با محدودیتهای سیاسی کمتری روبهرو باشند، احتمال بروز اختلافات کمتر خواهد بود.
همچنان صلح پایدار در کنار عدالت، رفاه و توسعه، در شمار آرمانهاى بنیادین بشر قرار دارد. هر چند ارزش والاى صلح نتوانسته در طول تاریخ، بشر را وادار به برقرارى روابط مسالمتآمیز کند. لذا در طول ۳۵۰۰ سال تاریخ مدون، تنها اندکى بیش از ۲۰۰ سال، جامعه بشرى، طعم صلح و آرامش را چشیده است. به هر حال، متفکران علوم اجتماعى در پى وارسى ریشهها و زمینههاى جنگ و صلح بوده و هستند. یکى از این تلاشها، بررسى رابطه صلح با نظام سیاسى دولتها است که در نهایت منجر به رشد و توسعۀ آموزش و پرورش و در کُل علوم انسانی است.
قرائت محکم نظریه صلح دموکراتیک که طرفداران اندکى دارد ادعا مى کند که کشورهاى دموکراتیک، اصولاً در روابط خارجى خود، صلحجو هستند، همین که ملتها و دولتها به صلح برسند، مسلماً به آموزش و پرورش هم به عنوان سکوی پیشرفت و ترقی اهمیت قایل میشوند. چون تن دادن به همگرایی و همدیگرپذیری شهروندی در غیاب «دانش» ممکن نیست.
پیشینۀ تاریخی نظریه
نظریه صلح دموکراتیک، بیشتر در حوزۀ حقوق و سیاست مطرح است؛ اما این دو نمیتواند متمایز از علوم اجتماعی باشد. این نظریه در دوران مدرن مطرح شده است و هیچ اندیشمندی در دوران باستان، تمایل به آن نداشته است. کسانى هم که در سدههاى اخیر، رابطه صلح و نظام سیاسى را بررسى کردهاند به سبب این که دموکراسى تا آغاز دوره نوگرایى، ارزش منفى داشته است. به طور نمونه، نیکولو ماکیاولى، فیلسوف مشهور ایتالیایى معتقد بود که سرشت حکومتهاى جمهورى، مقتضى جنگطلبى و تشکیل امپراتورى است؛ چنانچه امپراتورى رم، نمونه مسلمى از این اقتضاى طبیعى است.
به هر حال، این امانوئل کانت، فیلسوف نامدار آلمانى بود که براى نخستینبار در مقاله «صلح ابدى»، فرضیه صلح دموکراتیک را مطرح کرد. هر چند او نیز به دلیل بار ارزشى منفى دموکراسى در زمانش، نظریه امروزین صلح دموکراتیک را زیر عنوان صلح میان دولتهاى جمهورى عرضه کرد. در زمان کانت، تعداد دولتهاى جمهورى، بسیار اندک و محدود به ایالات متحده، فرانسه، برخى دولت-شهرهاى ایتالیا و سویس مىشد که البته بر اساس معیارهاى امروزین دموکراسى، هیچ کدام دموکراتیک نبودند. در آغاز قرن بیستم، جوزف شومپیتر اقتصاددان اتریشى ادعا کرد که نظام اقتصادى سرمایهدارى، دولتهاى نوین لیبرال دموکراسى را ذاتاً صلحجو و مخالف سلطه کرده است.
Comments are closed.